آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
علیعلی، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

دنیای شیرین علی و آیدا

گردش یه روز جمعه در روستای آرک

چندهفته پیش به روستایی نزدیک شهرمون رفتیم که تعریفش را خیلی شنیده بودیم و واقعا جای با صفا و قشنگی بود این علی اقای ما...   این هم آیدا خانوم   بفرمائید ادامه مطلب ...   این عکس هم مال وقتی است که بچه ها لباسهاشونو دراورده بودن و حمام افتاب می گرفتن و درراه برگشت ...
13 مرداد 1393

تولدت مبارک

باز یه روز زیبای دیگه  7بهمن این روز برای من و  بابا همیشه یه خاطره مشترک داره . پدرو مادرشدن برای اولین بار!!! پسرم ازت متشکریم که با آمدنت حس شیرین پدر و مادر شدن را به ما ارزانی کردی . ازت متشکریم که با امدنت شیرینی زندگی مان را دوچندان کردی. پسرم ازت متشکرم که که با امدنت برکت و رحمت خدا را بروی زندگیمون گشودی ازت متشکرم عکسهای تولدت را بزودی می گذارم تولدت مبارک این از طرف آیدا و این وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند من را لایق آن دانست و هدیه من به تو نازنین قلب عاشقی است که فقط برای تو میتپد عاشقانه و صادقانه دوستت دارم و سالروز تولدت را تبریک میگویم تو...
8 بهمن 1392

نه بیا!!!

یکی دوتا فیلم دارم از مامان بازی ها آیدا با عروسکاش . همه چیز رو از عروسک تااااااااااااا قلکش رو پوشک می کنه. اصلن یه وضعی!!!! بتونم حتما اپلودش می کنم.   دیشب نشسته بود سرسفره ولی شام نمی خورد . یه پیام بازرگانی نشون داد که بچه ها توش می خوندن منم از فرصت هاج و واج شدنش سواستفاده کردم و تو اون تایم پیام بازرگانی 6 7 تا قاشق غذا چپوندم تو شکمش . حالا پیام تموم شده و ایدا نمی خوره. من :ایدابخور تا دوباره نی نی ها بیان. ایدا:  نه ... نی نی ها بیاین!!!!! بعد از شام باباش شروع کرده با ایدا و علی شوخی و قلقلک بازی . ایدا تو اوج خنده: بابا نه بیا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! = با...
25 دی 1392

ندادی دی دی دم

  سلام سلام خیلی وقته ننوشتم . دلم حسابی تنگ شده بود.سرگرم درس و امتحان بودم   آیدا و علی هم خوبن و حسابی سرگرم!! تو ایام امتحانات من آیدا خانوم یه پا نقاش شده برای خودش . ازبس دفتر و کتاب منو نقاشی کرده ... باباش : آیدا چکار می کنی؟ آیدا: دی دی دی دَدَم!!! علی : آیدا جیش کردی؟ آیدا : من دیس نَدَدَم شب امتحان زبان درحال درسخوندن بودم . علی و باباش خواب بودن. من و ایدا مثل همه شبهای امتحام پابه پای هم بیداربودیم . ایدا در کمد رختخوابها رو باز کرده بود و توش نشسته بود یه عروسک پوشک پیچ شده!! روی پاش بود یه دستمال کاغذی هم روش انداحته بود. من : آیدا بیا بیرون اونجا چکار می کنی؟ آیدا: هیس . نی نی ...
24 دی 1392

روزمره های علی و آیدا!

به تاریخ آخرین پستم که نگاه می کنم می بینم خیلی تنبل شدم توی ثبت خاطرات بچه ها. البته این روزها سرم حسابی شلوغه و کار و درس خودم و درس علی و لجبازیهای آیدا هم که تمومی نداره . علی اقای ما امسال کلاس سوم است . اوایل سال معلمشون (که ما خیلی تلاش کردیم علی تو کلاس ایشون باشه) اقای فروتن بودند . معلمی بسیار خوش برخورد که شاید از اقایون معلم کمی عجیب باشه ولی انقدر پسرک شیطون مارو به خودشون و کلاسشون علاقمند کرده بودن که کیف می کردیم . باورتون نمی شه ولی واقعا کلاس داری ایشون عالی بود. ولی متاسفانه براشون مشکلی پیش امد و خانومشون مریض شدند و دیگه نمی ان من ارزو می کنم هرچه زودتر سلامتی همسرشون برگرده و ایشون بتونن دوباره به سنگر علم برگردند ...
20 آبان 1392

تولدت مبارک

.نگاهت را قاب می گیرم. در پس آن لبخند. که به من. شور و نشاط زندگی                می بخشد. امروز روز توست… تولدت مبارک   دخترکم ؛ عزیزکم امروز دومین سالروز بودنت را جشن گرفتیم . دومین سالی که تو امدی و با بودنت عشق ، مهربانی ، محبت را در وجودمان ریشه دار کردی دخترکم به تعداد ساعتهای زندگی ام برایت ارزوی خوشحالی ، خوشبختی و هر چه خوشی در دنیاست دارم . عاشقتم عزیزم ...
1 مهر 1392