آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
علیعلی، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

دنیای شیرین علی و آیدا

یه آب بازی کوچولو!!

آیدا خانم الان حسابی تب وسواسش رفته بالا انقدر که ... خانم گل رو بکشی هم توی حموم توی آب نمی نشینه یعنی از روی پای من پایین نمی ره. تا قبل از یک سالگی اش که حتما توی حموم یه چرت ده دقیقه ای هم می زد و واقعا می خوابید سرش و به سینه مامانی تکیه می داد و می خوابید . بعد که بیدار و سرحال می شد مامانی می شستش. و حالا.. می نشینه روی پای مامان و با اسبابهای حمومش بازی می کنه . براش توی اب کف درست کردم  و کف ها رو برداشتم گذاشتم روی دست و پاش . اول کمی نگاه کرد و بعد .................. وای جیغ بنفشی زد که بیا و ببین. فکر می کرد که کثیف شده و تا اب نریختم روش که کف ها پاک نشد ساکت نشد. این هم از برکات دخمل تر تمیز داشتنه وقتی هم هوس حمام رفتن ...
1 بهمن 1391

فرشته ای به نام مادر....

تقدیم به تمام مادران خوب دنیا و تقدیم به روح مهربان و پاک مامان گل خودم كودكي كه آماده تولد بود،  نزد خدا رفت و از او پرسيد : " مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد ؛ اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ " خداوند پاسخ داد " از ميان بسياري از فرشتگان ، من يكي را براي تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداري خواهد كرد. " اما كودك هنوز مطمئن نبود كه مي خواهد برود يا نه. - اينجا در بهشت، من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند. خداوند لبخند زد : " فرشته ي تو برايت آواز خواهد خواندو هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق...
25 دی 1391

این روزهای سرد زمستون...

اومدم تا از این روزهای گذشته بگم روزهایی سرد و خیلی سرد که با بی اینترنتی فقط مجبورم از اداره کانکت بشم و عکس فسقلی هامو ندارم تا اپ کنم. اول از علی آقا که کماکان با درس و مشقش مشغوله درسهای کلاس دوم حسابی مشکله و چون راه و روش ها هم عوض شده من عملاً هیچ کمی نمی تونم بهش کنم.هر روزهم با هزار بدبختی از خواب بیدارش می کنم چون تمام فیلمها و سریالهای اخر شب را تا ته نگاه می کنه !!...  خودش برای درسهاش جوش می زنه و تا مشقهاش تموم نشه کاردیگه ای نمی کنه. و این حس مسئولیت پذیری اش خیلی عالیه. از وقتی منزلمونو عوض کردیم نظم و ترتیب هم در اتاقش حکمفرما شده البته به لطف جمع کردن اسباب بازیهای اضافه اش...!!! خلاصه پسرخوبیه ایدا خانم هم هنوز تب وسوا...
17 دی 1391

پسرم

پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! ...... این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی ... ... پســ ـرم... مامانت برای تو حرف هایی داره، حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... عزیزدلم! یک وقتهایی زن ِ زندگی ات  بی حوصله و اخموست.روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای "جانم" همیشگی میگی: "بله!" و اون میزنه زیر گریه.... زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم... موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری...باید برای اینجور وقتها آماده باشی.بلد باشی. باید یاد بگیری که نازش را بک...
17 دی 1391

سلامی بعد از مدتها

سلام دوستان مدتها شده بود اپ نکرده بودم به چند دلیل : یکی اثاث کشی و خونه جدید که تلفن نداره و بالطبع اینترنت هم نداره . دومی کار زیادم تو اداره که باعث می شد نتونم بیام اینترنت و اپ کنم .و سومی تنبلی ولی این روزهای سرد من مرتب با سرماخوردگی های ایدا و علی روبرو می شم . با هم قرار گذاشتن این خوب می شه اون مریض می شه اون خوب می شه این مریض می شه این روزها علی حسابی با درس ها و مشق هاش سرگرمه بخصوص که کتاب های کلاس دوم خیلی سخت شده و باید حسابی حواسش رو جمع درسش کنه. ایدا هم کماکان دختر بدیه توی غذا خوردن به ایدا می گم ایدا این لباس کیه؟ ایدا: آدآ ایداعلی رو صدا بزن. ایدا: اَاَاَای ای ای ای (بروزن علی) ووقتی می خواد ب...
28 آبان 1391

عکسهای تولد آیدا خانوم

این هم چند تا عکس از تولد خودمونی یکسالگی ایداجون بقیه عکسها توضیح : 1- کیک کاملا مامان پزه و دستورش از شف طیبه عزیزه...با اندکی تلخیص و تغییر.... .کیک شکلاتی با روکش گاناش و لایه های شکلات و موز و گردو .خیلی خوشمزه شده بود .(نگاه عاشقانه علی به کیک هم بهترین دلیل آن است!!!!) 2- اثر انگشت ایدا خانوم روی کیک کاملا مشهوده..... (سمت راست عکس) 3- اینکه همه جا دست ایدا تو دهنشه دلیلی نداره جز یک کاسه ذرت بوداده که درست جلوش بود و تند تند می خورد و در اخر هم همه جا راپر از ذرت کرد و رفت. 4- از حرکات موزون ایدا خانم هم فیلم دارم که امکان اپلودش نیست. 5- جای همگی خالی .............. ...
9 مهر 1391

آیدا و مهدکودک

آیدای من حدود سه هفته می شه که می ره مهدکودک. روز اول باهاش رفتم ، از دیدن بچه ها ذوق کرده بود و جیغهای مخصوص خودش که من بهش می گم جیغ مستونه !! می کشید . فکر می کرد بچه ها از خودش کوچکترند. ولی بعد روزهای دیگه که گذاشتمش و ناچار رفتم اداره .....   انگار بخشی از وجودم را گذاشتم توی مهد . واقعا تکه ای از قلبم نبود. نه انگار که این خانم کوچولو بچه دومه و علی سالهای سال از عمرش را در مهدکودک گذرونده. واقعا ما مامانهای کارمند چه ظلمی درحق طفلهای معصوممون می کنیم .؟؟؟؟ ولی در کل من از مهدکودک رضایت بیشتری دارم تا از خانم پرستاری که ماهها آیدا را نگه داشته بود و واقعا فقط نگه داشته بود و بس حالا مدتی می شه خانم کوچولوی ما راه می ره و دا...
6 مهر 1391