آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
علیعلی، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

دنیای شیرین علی و آیدا

دیکشنری انلاین

این برای بار سومه که دارم اینومی نویسم هی می پره!!   دیکشنری برگردان زبان آیدا به فارسی سلیس!!! اَااااااااااااااایییییییییی    =   علی! بَ بَ = بابا مِمِن !!  = مامان مَنه  =  مال منه! اِنا  =  اینجا اآیدائه  = مال ایداست آیدا =آیدا اُمممَ  (یا یه همچین چیزی )  =  منم می خوام اًتی = هستی آنی =خانوم حسینی (مربی مهدکودکش) اً او = الو داااااااا = داکی مامانی =مامانی!! تازگی ها:: بابایی=بابایی دَدَ=ددر جِ جِ =شیر می خوام اُاُلالا=عمه لیلا یعنی الان یه ماهه دارم این پست را می نویسم تا به انتشار رسید ---...
28 فروردين 1392

تبریک سال نو

عزیزانم علی و ایدا : نوروزپاسداشت عشقهای کوچکی است که زنده مانده اند و روز تعظیم در برابر عشق های بزرگی که عظمت را کوچک می دانند.پس به تو در نوروز سلاممی کنم که بزرگترین عشقی . یادمانباشد که زیبایی های کوچک را دوست بداریم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند   یادمان باشد که دیگران را دوست بداریم آن گونه که هستند ،نه آن گونه که می خواهیم باشند یادمان باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگریم که ما اگر خود با خویشتن آشتی نکنیم هیچ شخصی نمی تواندمارا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش سفره هفت سین سال 92 ...
19 فروردين 1392

خانه تکانی!

دلت را بتکان غصه هايت که ريخت، تو هم همه را فراموش کن اشتباهايت وقتي افتاد روي زمين بگذار همانجا بماند فقط از لا به لاي اشتباه هايت، يک تجربه را بيرون بکش قاب کن و بزن به ديوار دلت ... دلت را محکم تر اگر بتکاني تمام کينه هايت هم مي ريزد و تمام آن غم هاي بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهايت ... حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هايت نيفتد تلخ يا شيرين، چه تفاوت مي کند؟ خاطره، خاطره است بايد باشد، بايد بماند ... کافي ست؟ دلت را ببين چقدر تميز شد... دلت سبک شد؟ خـانه تـکاني دلـت مبـارک ...
25 اسفند 1391

ماجرای خرید ما...

این روزهای اخر سال که می شه دلم خیلی می گیره شاید به خاطر اینه که یک سال به سنم اضافه می شه . شاید هم به خاطر روزهای خوبی که می تونستم توی سال داشته باشم وهدرشون دادم .ولی امسال با وجود دو تا فرشته ؛ فرشته هایی که یکی دومین عیدشه و دیگری هشتمین عید را می بینه خیلی از همیشه خوشحالترم . از خونه تکونی بگم که چون تازه امدیم خونه جدید فعلا قصد ندارم خونه را بردارم و تکون بدهم . خرید هامونم طی یه اقدام انتحاری انجام دادیم . اخه من معمولا وقتی خرید می کنم همراهام که بماند خودم هم حسابی خسته می شم ولی امسال زود زود زود خرید کردیم . علی اقا که خودش می دونست چی می خواهد و اصلا برای نظرمن تره هم خرد نمی کرد و بالاخره همون طوری که خودش دلش می خواست لبا...
14 اسفند 1391

امروز در مهد کودک.........

اصولا ایدا خانم موقعی که می گذارمش مهدکودک و قراره از من جدا بشه عین خیالش نیست . نه گریه ای نه غصه ای به راحتی می ره بغل مربی اش و من راحت می رم .   امروز از صبح زود بیدارشده بود . من وسایلش را گذاشتم توی ساک و کیف خودم و ساک ایدا را روی میز هال گذاشته بودم. ایدا که عاشق وارسی کردن کیف منه رفت سراغ کیفم و از توی جیب کیفم یه خودکاربرداشت . هرچی خواستم از دستش بگیرم نداد. خلاصه ما سوار ماشین شدیم ومن ساندویچ نون و پنیری که براش برداشته بودم نصف کردم تا مجبور شه با هردودستش بگیره و خودکار را بده. همین هم شد . وقتی رفیتم مهدکودک ایدا رفت بغل مربی اش و شروع کرد به گریه کردن . منم ناراحت شدم و گفتم مامانی زود می ام دنبالت .و سعی داش...
25 بهمن 1391

پسرکم تولدت مبارک

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن   علی جان تولدت مبارک ...
7 بهمن 1391