آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
علیعلی، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

دنیای شیرین علی و آیدا

سلامی بعد از مدتها

سلام دوستان مدتها شده بود اپ نکرده بودم به چند دلیل : یکی اثاث کشی و خونه جدید که تلفن نداره و بالطبع اینترنت هم نداره . دومی کار زیادم تو اداره که باعث می شد نتونم بیام اینترنت و اپ کنم .و سومی تنبلی ولی این روزهای سرد من مرتب با سرماخوردگی های ایدا و علی روبرو می شم . با هم قرار گذاشتن این خوب می شه اون مریض می شه اون خوب می شه این مریض می شه این روزها علی حسابی با درس ها و مشق هاش سرگرمه بخصوص که کتاب های کلاس دوم خیلی سخت شده و باید حسابی حواسش رو جمع درسش کنه. ایدا هم کماکان دختر بدیه توی غذا خوردن به ایدا می گم ایدا این لباس کیه؟ ایدا: آدآ ایداعلی رو صدا بزن. ایدا: اَاَاَای ای ای ای (بروزن علی) ووقتی می خواد ب...
28 آبان 1391

عکسهای تولد آیدا خانوم

این هم چند تا عکس از تولد خودمونی یکسالگی ایداجون بقیه عکسها توضیح : 1- کیک کاملا مامان پزه و دستورش از شف طیبه عزیزه...با اندکی تلخیص و تغییر.... .کیک شکلاتی با روکش گاناش و لایه های شکلات و موز و گردو .خیلی خوشمزه شده بود .(نگاه عاشقانه علی به کیک هم بهترین دلیل آن است!!!!) 2- اثر انگشت ایدا خانوم روی کیک کاملا مشهوده..... (سمت راست عکس) 3- اینکه همه جا دست ایدا تو دهنشه دلیلی نداره جز یک کاسه ذرت بوداده که درست جلوش بود و تند تند می خورد و در اخر هم همه جا راپر از ذرت کرد و رفت. 4- از حرکات موزون ایدا خانم هم فیلم دارم که امکان اپلودش نیست. 5- جای همگی خالی .............. ...
9 مهر 1391

آیدا و مهدکودک

آیدای من حدود سه هفته می شه که می ره مهدکودک. روز اول باهاش رفتم ، از دیدن بچه ها ذوق کرده بود و جیغهای مخصوص خودش که من بهش می گم جیغ مستونه !! می کشید . فکر می کرد بچه ها از خودش کوچکترند. ولی بعد روزهای دیگه که گذاشتمش و ناچار رفتم اداره .....   انگار بخشی از وجودم را گذاشتم توی مهد . واقعا تکه ای از قلبم نبود. نه انگار که این خانم کوچولو بچه دومه و علی سالهای سال از عمرش را در مهدکودک گذرونده. واقعا ما مامانهای کارمند چه ظلمی درحق طفلهای معصوممون می کنیم .؟؟؟؟ ولی در کل من از مهدکودک رضایت بیشتری دارم تا از خانم پرستاری که ماهها آیدا را نگه داشته بود و واقعا فقط نگه داشته بود و بس حالا مدتی می شه خانم کوچولوی ما راه می ره و دا...
6 مهر 1391

تولدت مبارک...............

دخترم آیدا .......... روزی که، تو اومدی روی زمین یه فرشته کم شد از آسمونا مثل گل شکفتی بین آدما گل سر سبد بودی بین اونا تولد تو... تولد یک بهار تولد آرامش تولد یک فرشته  تولد زلالی دریا تولد عشق است تمام واژه ها برای توصیف خوبیهای تو حقیرند و هنوز جمله ای که بشود تورا با آن وصف کرد متولد نشده بهترین آهنگ زندگی من، تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت. نگاهت را قاب می گیرم. در پس آن لبخند. که به من. شور و نشاط زندگی می بخشد. تولد تو تولد من است من تمام طول سال بیدار مانده ام که مبادا روز تولد تو تمام شود و من در خواب بمانم و نتوانم به تو بگویم تولدمان مبارک !     ...
2 مهر 1391

برای تو عزیز دل مامان...

پسرمهربونم ....   تو این روزهای پاک و خوب خدا برات از خدا بهترینها را آرزو می کنم این روزها درهای رحمت خدا به سوی همه بازه خدا فرشته هاشو فرستاده روی زمین تا به هربهانه ای برای انسانها دعا کنن . خدا آنقدر مهربون و بزرگه که اسمون که به نظرتون بزرگ می رسه یا دریا که انتهاشو نمی بینی هم درمقابل عظمتش کوچکن خیلی کوچک. پسرم وقتی دستای کوچکت را به آسمان دراز می کنی و زیرلبهای قشنگت دعا می خونی و با خدا راز و نیاز می کنی برای کودکان بیمار، کودکان نیازمند، کودکان تنها،کودکان گرسنه و همه کودکان پاک و معصوم دنیا دعا کن چون دعای شما زودتر به آسمان وعرش کبریایی می رسد و من می دونم تو آنقدر پاکی انقدر بیگناهی انقدر معصومی که استجابت دعایت زودتر از...
20 مرداد 1391

دوباره دندون...

مبارکه مبارک دخترقشنگم مبارک جوانه زدن سومین مروارید سفید و خوشگلت مبارک . حالا دوتادندون پایین داری یکی بالا که وقتی می خندی یا موش می شی !!! خوردنی خوردنی می شی .ولی وای از گاز گرفتنهات .  دست مامانونو که سوراخ کردی   حالا خانم کوچولو کم کمک باید غذا روبجوه ولی دخمل ما اونقدر تنبله که فقط سوپ له یا پلوی له شده می خوره و دندونهاشو می خواد آکبند نگه داره اما از رشدت و حرکتهای جدیدت ... خودت از تخت می ری بالا و خودت هم می آیی پایین وقتی می خوای بیایی پایین عقب عقب می ایی و دستت رو محکم به تخت می گیری و اول سعی می کنی پاتو به زمین برسونی وقتی مطمئن شدی پات به زمین رسید دستت رو ول می کنی و ده بدو چهاردست و پا... دوستت (هستی) که از تو...
19 مرداد 1391

جشن الفبا

علی کوچولوی ما روز جشن الفبا.. . البته این ها راباید خیلی وقت پیش می گذاشتتم ولی نشد دیگه ... علی و دوستانش و این یکی... از علی و خانم معلم مهربونش سرکار خانم نایبی هم عکس داشتم ولی چون از ایشون اجازه نداشتم نگذاشتم. ولی همینجا از تمام محبتهای خانم معلم مهربون علی که الفبای عشق و محبت را همراه با الفبای زندگی به کودکانمان آموخت صمیمانه تشکر و قدردانی می کنم و دستشونو می بوسم. ...
6 مرداد 1391

گردش یک روز شیرین...

یادم آرد روز دیرین گردش یک روز شیرین این عکسها را از دوربین تکونی درآوردم و مال چند هفته پیشه.... چند هفته پیش با خاله جون و خانواده شون رفتیم باغ داماد خاله جون در روستای خراشاد . یک روستای زیبا و سرسبز اطراف بیرجند برای توت خوری/.. . خیلی خوش گذشت بخصوص به علی که انرژی های نهفته اش را حسابی تخلیه کرد و آیدا که خوب شاتوت خورد... علی و مهدی که حسابی باهم بازی کردند آیدا خانم پس از صرف شاتوت (اثرات جرم روی لباسش مشهوده.........) و ...بدون شرح ...
6 مرداد 1391

بدون عنوان

وقتی آیدا چیزی بخواد می گه : مَ مَ مَ یعنی منم می خوام .و بخصوص وقتی علی داره چیزی می خوره می خواد اون هم حتما از خوراکی علی بخوره دیگه خانم کوچولو یاد گرفته چه طوری منظورش را به ما برسونه   علی تو کلاس قرآن، نماز خوندن و وضو گرفتنو یاد گرفته و تا صدای اذان را می شنوه زود وضو میگیره و می ایسته به نماز . نمی دونم تو نماز به خدا چی میگه ولی .. مگه نمی گن ما درون را می نگریم و حال را.. مهم اینه که نماز می خونه و می خواد با خدا ارتباط داشته باشه .و من خیلی از این بابت خوشحالم.   مدتی شده عکس از بچه ها نگرفتم ولی دراسرع وقت عکسهای جدیدشونو می گذارم .     برای علی اسکوتر و اسکیت خریدیم و علی خیلی خوشحا...
27 تير 1391